برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریه: انسفار، برهنه گردیدن سر ازموی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود، به عجمی سنگی است سبک و زرد و چون بسایند مایل به سفیدی باشد و در عراق متکون گردد و مثل کهرباو سندروس کاه را می رباید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریه: انسفار، برهنه گردیدن سر ازموی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود، به عجمی سنگی است سبک و زرد و چون بسایند مایل به سفیدی باشد و در عراق متکون گردد و مثل کهرباو سندروس کاه را می رباید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)